زینبی | شهرآرانیوز؛ آرامگاه فردوسی سال ۱۳۴۳ بازسازی شد، اما درختان آن از سال۱۳۱۳ همراه با زمان پیش آمده و عمر کهنه کردهاند؛ بهخاطر همین، بافت گیاهان آرامگاه یکدست نیست. تعداد کمی از آنها، خط عمرشان به ۸۰ سال میرسد. بعضی شصتسالهاند. برخی دیگر دههپنجم عمر خود را پشت سر میگذارند. درختان چهل و سیساله هم در آن میان خودی نشان میدهند. درختان جوانتر و نهالها نیز درمیان باغچهها زیر سایه درختان کهنسال برای رسیدن به نور و قامت کشیدن تلاش میکنند.
شناسنامه همه این درختان در ذهن «محمد علی درزابی» حک شده است. او نخستین درختهایی را که در این محوطه کاشته است، به خاطر دارد. پیش از او «حاجرضا نعمتشاهی» که سابقه باغبانیاش از درزابی بیشتر بوده است، معروف به «حاجرضا باغبان»، حضور داشته است. پس از حاجرضا، مسئولیت باغبانی آرامگاه به درزابی و «سلاطین» سپرده میشود تا درزابی ۱۰ سال پس از بازنشستگی همچنان مشغول به کار باشد.
خوبی محله فردوسی که محدوده منفصل شهری در منطقه۱۲ است، به حضور کسانی است که تاریخچه زنده آرامگاه فردوسی هستند. هنوز پابهسنگذشتههای هشتادسالهای در این محله زندگی میکنند که میتوانند ادعا کنند موقع دفن فردوسی بر مزار این شاعر پارسیگوی حاضر شدهاند و با دست خودشان، استخوانهای حکیم بزرگ توس را توی خاک گذاشتهاند.
درزابی یکی از این افراد است. کسی که وقتی سر صحبت باز میشود، میگوید: آن زمان مهندس گیو جودت و شرکت کا. ج. ت همه سنگها را شمارهگذاری کردند. خبری از جرثقیل نبود و با سیمبکسل سنگها را پایین کشیدند و توی محوطه باغ گذاشتند. وقتی که همه سنگها را برداشتند به سنگ قبر رسیدند. قبر را شکافتند و استخوانها را توی یک کیسه گذاشتند و در ساختمان انبار قرار دادند. بعد خاکبرداری کردند و پایین را ساختند. آن زمان با بتنآرمه ساختمان را بالا بردند. من همه آن سالها اینجا بودم. ۱۳۴۷ ساختش تمام و افتتاح شد.
پیرمرد که چهرهاش نور دارد و کهنسالی نتوانسته خطوط چهرهاش را در هم گره بزند، بیش از ۴۰سال باغبان آرامگاه حماسهسرای بزرگ ایرانزمین بوده است و میتواند خط و ربط اتفاقاتی را که در دورههای زمانی مختلف، چهره کنونی این باغ ۶هکتاری را رقم زده است، بیان کند. او که سالهای زیادی همسایه فردوسی است، با وجود کهولت سن، قدمهای کوتاه و نفس تنگ، درخواست ما را خیلی زود اجابت میگوید و در محوطه آرامگاه حاضر میشود.
او درباره اینکه چطور شد رفاقت شصتسالهاش با فردوسی آغاز شد، میگوید: من زمانیکه ساخت اینجا شروع شد در کارخانه آسفالت بیرون آرامگاه مشغول به کار بودم. به مهندس گیو جودت گفتم اگر اجازه میدهید به فضای سبز بروم. گفت تو اینجا باش؛ هر زمان که کار آسفالتریزی تمام شد و همه وسایل کارخانه را جمع کردیم، تو به فضای سبز برو. حدود ۶ماه آسفالت باغ و بولوار و هارونیه تمام شد و ساعت ۱۰ صبح بود که من را پیش حاجرضا، سرباغبان آرامگاه، برد و توصیه کرد از این تاریخ، درزابی در قسمت فضای سبز باشد. پیش از این من کار باغبانی نکرده بودم و این کار را در آرامگاه فردوسی آموختم. کشاورزی کرده بودم، ولی باغداری را در اینجا آموختم.
از حدود ۶۰ سال پیش، به مدت ۴۰سال درزابی باغبان آرامگاه بوده است و میتواند ادعا کند که حتی بذر کاجهای بولوار شاهنامه را خودش کاشته است. میگوید: پیش از انقلاب بیشتر درختها چنار بود. بعد از بازسازی آرامگاه در سال۴۷ بسیاری از درختان خشک شدند. آن زمان در بیشتر محوطه سرو و کاج هم بود. اسم درختان دیگر را فراموش کردهام. گِرِزم هم خیلی کم بود. پس از بازسازی آرامگاه بسیاری از نهالهای کاج را خودم کاشتم. نهال کاجهای توی بولوار را خودم در زمین نشاندم. آنها اکنون بیشتر از ۵۰سال عمر دارند.
چنارهای قدیمی آرامگاه درکنار مجسمه فردوسی و روبهروی رستوران است. درزابی درباره اینکه چرا کاج و چنار از فضای سبز آرامگاه جداشدنی نیست، میگوید: این درختان سرسخت با آب و هوای منطقه همخوان است. اینجا درخت میوه به بار نمینشیند. زمین اینجا دق و سفت است. دوسهسال ابتدایی که نهال کاشته میشود و هنوز ریشه به زمین نرفته میماند، اما همین که درخت به زمین میرود، درخت میمیرد. ما در خانهها خیلی کم درخت داریم. درخت توت و چنار هست که کمآب و سرسخت هستند.
او درباره کاشت چمن که قدمتی اندازه ساختمان مقبره فردوسی دارد، میگوید: زمانیکه شرکت کار اینجا را تمام کرد، چمنکاری کردند. آن زمان بارندگی هم خوب بود. ازطرفی یک موتورخانه در باغ و یک چاه عمیق وسط بولوار بود و به همیندلیل کمبود آب نداشتیم. چمن را روزی یک بار آب میدادیم. آن موقع هشتکارگر زیر نظرم بودند که صبح تا ظهر باغ را آبیاری میکردند و عصر آنها را به بولوار میفرستادم تا آنجا را آبپاشی کنند.
پیرمرد باغبان ادامه میدهد: آن زمان کسی نبود که بخواهد برای فضای سبز آرامگاه تصمیم بگیرد. خود باغبان تصمیم میگرفت که چه گیاهی را بکارد. مدیرهایی که من با آنها کار میکردم، یکیشان به من دستور نمیداد که چه کار کنم. نگاه میکردم که کدام درخت ماندگاری بیشتری دارد و همان را میکاشتم.
درزابی، ما را به دیدار یکی از درختان سروی میبرد که حالا قامتش سر به آسمان ساییده است. هرچه پیرمرد زور بازوی جوانی را در میانه راه رسیدن به کهنسالی جا گذاشته، درختها قد کشیدهاند و جان گرفتهاند. او را کنار حاصل دسترنج خودش میبریم تا عکسی به یادگار از او بگیریم.